یه روز مدیرمون رو تو خیابون ببینم درحالی که داره میخنده...
برم بهش بگم : اگه چیز خنده داری هست بگو ماهم بخندیم :|
پسر : تو تاحالا دوست پسر داشتی؟
دختر : نه خوشم نمیاد... چطور
پسر : معلومه روشن فکر نیستی
دختر : چه ربطی داره؟
پسر : آخه الان این کار یه نیاز طبیعیه و هر دختر پسری حق دارن باهم دوست بشن...
دختر : عجب ! که اینطور... این حرفا رو به خواهرت هم گفتی؟
دختر : پس دهنتو ببند !
قلی داشت واسه دوستش تعریف میکرد که :
آقا یه روز رفتم جنگل یهو یه شیر بهم حمله کرد!!!
منم سریع فرار کردم!
اون شیره هم پشت سر من میومد و هی لـــیـــز میخورد!
دوستش میگه : اوووو بابا تو خیلی شجاعی
اگه من بودم می ریدم به خودم!
قلی میگه :